اجسادي مرده را را دیدم، کارمندان سابق دولت افغانستان که به قاچاقبران انسان روی آورده اند

< 1 min read

CIR

CIR 's photo

افغان وتنس با سه کارمند سابق دولت و پرسونل نظامی در موردی تجربه هايي آنها از فرار از افغانستان و مشکلاتی که در ایران و پاکستان با آن روبرو هستند صحبت کردند

تصویر روی جلد, افسرانی زنی ارتش ملی افغانستان, عکس از نیرويي هوایی ایالات متحده زابت لورا آر مکفارلین چاپ شده. افراد ذکر شده در این مقاله کسانی نیستند که از آنها عکس گرفته شده است.

صبح یکشنبه اي ماه اگست بود, عامر که اسم واقعیش نيست وخت از خواب بیدار شد وهمام گرد و بوتهايي نظامیش را پاك کرد وعطر زد. او خوشحال بود که فارغت خود را از آکادمی نظامی مارشال فهیم همراه با همصنفيانش جشن می گیرد.

زياد خوشحال بودم یاد عامر امد، همصنفيا نم بعد از چهار سال نتیجه زحماتشان خوشحال شدند بالاخره دیپلوم خود را می گرفتیم. پس از پایان مراسم امر برای تعویض يونيفورم به اتاقش بازگشت اما با مزاحمت تماس برادرش روبرو شد که از او پرسید کجاهستي, برادرش به او گفت دولت سقوط کرده است و طالبان وارد کابل شده اند.

همه می دویدند و هرج و مرج بود, عامر به افغان وتنس می گوید او به یاد می آورد که با دوستي ااکاډمۍ نظامی را ترک کرد و با عجله به سمت دروازه اصلی رفت, هنگامی که آنها به پایگاه دوم رسیدند، تأییدیي را از رادیو دریافت کردند, کابل به دست طالبان سقوط کرده است پایگاه را ترک کنید و به خانه ها بروید, همه جا راه بندان بود زیرا مردم قصد فرار داشتند, عامر می گوید نمی توانستم خودم را قانع کنم که دولت سقوط کرده است. من در ناباوری بودم.

من به هوا پرتاب شدم

با دانستن اینکه اعضای ارتش سابق افغانستان احتمالاً در معرض تهدید طالبان در حال حاضر در قدرت هستند، عامر تصمیم گرفت از افغانستان به ایران فرار کند, او به افغان وتنس می گوید که با ٢٢ جوان دیگر که چهار یا پنج تن از آنها در ارتش بودند و قبلاً وظيفه هايي خوبی در کابل داشتند، آنها پس از رسیدن به ولایت نیمروز و ملاقات با قاچاقبران خود، قبل از يكجا شدن به گروه بزرگتری متشکل از حدود 500 جوان و 50 خانواده تمام پول هايي خود را به ریال ایران مبادله کردند.

عامر می گوید, که قاچاقبران آنها را به گروه ها تقسیم کرد و به یک قاچاقچبر بلوچ افغان تحویل داد, آنها بیش از ٢٤ ساعت سفر درتپه های غبارآلود و سرك هايي خامه رانندگی کردند. با رسیدن به یک پناهگاه کثیف قبل از سوار شدن به موتر بعدی و ادامه سفر به پاکستان، استراحت کوتاهی کردند. قاچاقبران در زمان استراحت در طول مسیر پول جمع آوری می کردند كه معادل تقریباً نو دالر سري هر نفر بود, که بعدا توسط قاچاقبران به طالبان ا نتقال داده میشد.

عامر به خوبی به یاد می آورد, که چگونه یک قاچاقبر که به نظر او ممکن است معتاد بود با سرعت زیاد رانندگی می کرد, این رانندگی خطرناک او منجر به حادثه موتر شد و تعدادی از افراد به شدت مجروح شدند, صدایی شبیه انفجار شنیدیم, امر به یاد می آورد که به هوا و دوباره به زمین افتادم و روی سرم خوردم. یکی از دوستانش در این حادثه به شدت آسیب دیده بود و کمر امر نیز آسیب دیده بود، اما خوشبختانه او همچنان می توانست راه برود.

تصویر بالا: یک زن افغان در منطقه سیستان بلوچستان، جایی که مرزهای افغانستان، پاکستان و ایران به هم يكجا ميشود، به سه فرزند خود دلداری می دهد.

قاچاقبر که تكر کرده بود او نیز زخمی شده بود وه موترش دو نصف شده بود. او برادرش را زنگ زد وقتي برادرش رسید همه را به سمت سیستان بلوچستان برد و در پناهگاهی استراحت کرديم. سپس آنها را به مکان دیگری به نام مشکیل به معنی کوه دشوار بردند. امر می گوید کوه بسیار بلند است و امیدوار بودم کسی ما را روی آن نبیند، ما خوابیدیم و تا صبح ماندیم وبعد از ١٨ ساعت پیاده روی به ایران رسیدیم.

آنها در غاری که به طور مرتب توسط قاچاقبران استفاده می شد خوابیدند، و سه تا چهار ساعت استراحت کرفتند و سپس دوباره سوار یک موتر نیسان شدند تا به منطقه سراوان ایران بروند، در سراوان دو روز در یک پناهگاه ماندند و سپس سوار موتر کیا پراید شدند كه هشت نفر روی چوكي عقب، دو نفر در چوكي پیشرو و چهار نفر در داله موتر سوار شدن.

سپس پنج ساعت رانندگی کردند و پس از یک استراحت کوتاه به سمت ولایت یزد ایران ادامه دادند و دو روز دیگر در آنجا ماندند. از آنجا یک قاچاقبري دیگر آنها را به شهر دیگری برد. امر به افغان وتنس می گوید که در این مرحله، برخی از گروه ناپدید شده بودند. پولیس ایران افراد دیگری را دستگیر کرده بودن که تنها تعدادی از آنها فرار کردند.

می گوید با قاچاقبري خود تماس گرفتیم و او يك موتر را کرایه کرد و ما را به شیراز برد، دوباره ما را به قاچاقبران دیگر فروختند، از هر توقف پول می گرفتند. دو شب در شیراز ماندیم و مارا از شیراز به آنها تحویل دادند. از کوهی گذشتیم و بالاخره به خانه عمه ام رسیدیم.

من متوجه شدم که ما افغان ها چقدر بدبخت هستیم

سیف به همراه همسر و سه فرزندش داستان مشابهی برای گفتن دارند سیف که نام اصلی او نیستت، او قبل از به واك رسيدن طالبان وبسایت رياست امنيت ملي افغانستان را اداره می کرد. وقتی دولت سقوط کرد سیف نمی توانست ضرر را درک کند. كه شب قبل از سقوط دولت نكري شب کار کرده بود و روز بعد طالبان وارد کابل شدند.

یک هفته پس از تسلط سیف به افغان وتنس میگوید که با تماسی از سوی طالبان از او خواسته شد که به دفتر برود و اسلحه ‌اش را تحویل بدهد، با رسیدن به دفتر همه چیز در هرج و مرج بود، باورش سخت بود که او فقط هفته قبل اینجا کار می کرد، سیف به یاد می آورد که مدیر جدیدش چگونه با تمسخر به او نگاه کرد، اسلحه اش را گرفت و ضمانت نامه ای به او داد. سیف به یاد می آورد که او به من گفت كه این نامه فقط در روز از تو محافظت می کند اما نه در شب، وقتی از دفترم برگشتم ناامید شدم و نمی توانستم آینده ای برای خودم یا فرزندان در افغانستان ببینم.

سیف به افغان وتنس گفت که چگونه تعدادی از همکارانش توسط طالبان در طول شب کشته شدند. پس از آن احساس امنیت غیرممکن بود. او مخفیانه زندگی می‌کرد و دو بار خانه‌ اش را تبديل ‌کرد، اما هر بار طالبان آدرس و شماره واتس‌اپ او را پیدا میکردند و به او پیام میفرستادند که به کارش بازگردد. سیف از اعتماد به آنها خودداری مي کرد، در اين حالت تصمیم به فرار از کشور گرفت. او با خانواده اش به نیمروز سفر کرد و هفت روز را در یک هوتل اولیه سپری کرد و مجبور شد بیشتر پول خود را در آنجا خرج کند، اما به گفته قاچاقبران باید به کابل بازگردد زیرا طالبان اجازه نمی دهند عبور از مرز را، سیف به امید اینکه برای بار دوم خوش شانس تر باشد یک بار دیگر کابل را به مقصد نیمروز ترک کرد، سپس در حالی که دو بچه را بر پشت داشت از طریق پاکستان و بر فراز مشکیل سفر کرد. او برای عبور از کوه بیش از٢٤ ساعت پیاده روی کرد.

سیف می گوید اجساد خشک شده را دیدم، مردم روی آنها سنگ گذاشته بودند. انجا فهمیدم که ما افغان ها چقدر بدبخت هستیم.

تصویر بالا، سیف به عنوان کارگر در ایران کار می کند و در آنجا روزانه تنها برابر $ 1.80 دالر امريكايي درآمد دارد.

سیف وارد ایران شد و اکنون با یکی از خودگيانش در یک آپارتمان مشترک زندگی می کند. او با درآمد ١٥٠ افغانی تقریباً معادل $ 1.80 دالر امريكايي در روز به عنوان کارگر کار می کند. اگر پلیس ایران ما را دستگیر کند مستقیماً مرا اخراج خواهد کرد. سیف میگوید بنابراین من در ترس زندگی میکنم و آینده روشنی برای فرز ندانم نمیبینم.

همسری سیف در افغانستان معلم بود، آنها زندگی مشترک خوبی داشتند و برای زنده ماندن بیش از اندازه کافی درآمد داشتند. اکنون آنها با مشکلات های متعددی روبرو هستند، مانند آنها بسیاری از ارتش ملی افغانستان و كارگرهايي قبلی دولت با مشکلاتی روبرو هستند، برخی به پاکستان یا ایران می روند و برخی دیگر راهی جز پیوستن به داعش نمی بینند فقط برای تامین غذای خانواده هایشان.

افغانها سالها قبل از تسلط طالبان به ایران و پاکستان میگریختند، گاهی اوقات فقط در جستجوی فرصت‌های جدید و زندگي بهتر. زمانی که طالبان کنترل کشور را دوباره به دست گرفتند، در همان وقت 2.2 میلیون پناهنده افغان در کشورهای همسایه وجود داشتند. اما سفر به ایمنی نسبی چیزی جز ساده نیست. سالهاست که افغان‌هایی که تلاش می‌کنند در ایران پناه داده شوند، با خشونت، شکنجه و در برخی موارد مرگ مواجه شده‌اند. سیف به افغان وتنس می گوید حتی ایرانی ها هم با ما مثل انسان رفتار نمی کنند.

تصویر بالا، پناهندگان افغان در ایران، اعتبار عکس EU/ECHO پیر پراکاش، برگرفته از فلیکر.

من زندگی ام را پشتی سر گذاشتم

شریفه که نام واقعی او نیست در مرز با چالشهایی مانند عامر و سیف روبرو نشد، اما وقتی نوبت به آیند ای او میرسد، باید با همان بلاتکلیفی کنار بیاید، شریفه در یک اکادمی نظامی در ترکیه تحصیل کرد، سپس در وزارت دفاع افغانستان قبل از تصرف آن توسط طالبان کار کرد.

سقوط دولت چیزی بود که او هرگز نمی توانست تصورش را بکند، اگرچه شدت اوضاع زمانی که طالبان کابل را تصرف کردند همکاران مرد او اصرار کردند که همه کارمندان زنان دفتر را ترک کنند تا به دنبال امنیت باشند، شریفه به یاد می آورد وقتی به خانه رسیدم اولین کاری که کردم این بود که تمام اسنادهايي نظامی ام را جمع کردم و همه را سوزاندم، شريفه آن شب نمی توانستم فراموش کنم که تمام امیدها و رویاهایم را بسوزانم که برایشان کار کرده بودم.

در سومین روز تسلط طالبان شریفه میگوید که اعضای طالبان خود را به زور وارد خانه همسایه‌اش کردند که در دولت قبلی وکیل بود. شریفه صدای جیغ ها را از خانه شنید. ما قبلاً در شوک بودیم، اما وقتی دیدیم که طالبان مردم را محکوم می‌کنند و خانه‌هایشان را چک می‌کنند بدتر بود، شریفه به یاد میآورد ما می توانستیم از سري بام و پنجره خود ببینیم.

یک هفته پس از تصرف، شریفه دیگر تحمل ماندن در کابل را نداشت. او که تنها در آپارتمانش زندگی می کرد، می ترسید که طالبان به خانه اش نفوذ کرده و او را بازداشت کنند. او تصمیم گرفت از افغانستان به مقصد پاکستان فرار کند و به همراه تعدادی از همکاران و یکی از بستگانش این سفر را انجام داد.

ساعت 1 بجي بعد از ظهر روز پنجشنبه بود که ما از کابل به سمت قندهار حرکت کردیم و یک شب را در آنجا گذراندیم تا به پاکستان برویم، شریفه گفت: برای اولین بار در زندگی ام چادري پوشیدم و وقتی به مرز رسیدیم ترس از شناسایی و دستگیری توسط طالبان را احساس کردم.

او هرگز فکر نمی کرد در این شرایط کشورش را ترک کند، در مرز بيروبار بود. ١٤نفر برای انجام این سفر داخل یک موتر کوچک فشرده شده بودند. هنگامی که آنها وارد پاکستان شدند، پولیس فقط کارت شناسایی آنها را که در افغانستان به عنوان تذکره شناخته می شود بررسی کرد و به آنها اجازه عبور داد.

تصویر بالا، پناهندگان افغان در پاکستان. اعتبار عکس، عکس سازمان ملل/ لوک پاول. برگرفته از فلیکر.

آنها حدود دو هفته به آرامش نسبی دست یافتند اما این مدت طولانی نبود، همانطور که پناهندگان در ایران تجربه کرده‌اند، افرادی که در طول سالها تلاش می‌کنند وارد پاکستان شوند نیز مورد سوء استفاده پولیس و بازگشت اجباری قرار گرفته‌اند. به گفته شریفه، پلیس شناسایی و اخراج پناهجویان افغان را از مساجد، پناهگاه ها و اردوگاه هایی که پناهنده شده بودند آغاز کرد. وقتی مساجد از پناهجویان افغان خالی شد، شریفه می‌گوید که پولیس پاکستان شروع به بازرسی خانه ها، بازداشت کارمندان دولت و ارتش سابق افغانستان کرد که به گفته شریفه، بسیاری از آنها مفقود هستند.

شریفه می گوید زندگی ام را پشت سر گذاشتم، هر چه داشتم برای رسیدن به پاکستان خرج کردم و اکنون چیزی ندارم. او نزدیک به ٦٠,٠٠٠ افغانی را برای رسیدن به پاکستان خرج کرد كه معادل ٨٠٠ دالر آمریکا میباشد، اما به دلیل ترس از شناسایی به ندرت خانه خود را ترک می کند، عامر، سیف و شریفه همگی داستانهای متفاوتی دارند اما در بلاتکلیفی یکسانی مشترک هستند. نمیتوانند به افغانستان تحت حاکمیت طالبان برگردند، و نمیتوانند در کشورهایی که به آن فرار کرده‌اند پيش حرکت کنند، با این حال بسیاری از پرسونل دولتی و نظامی سابق احساس می کنند که چاره ای جز ترک افغانستان را ندارند، متقاعد شده اند که آنچه در پیش است نمی تواند بدتر از چیزی باشد که آنها پشت سر می گذارند.

Share Article